قوله تعالى: بسْم الله الرحْمن الرحیم تاهت القلوب بسماع بسم الله، طابت القلوب بشهود بسم الله، غابت القلوب بظهور بسم الله، طوبى لمن حدیثه فى الله، و جلیسه هو الله.


و لا جلست الى قوم احدثهم


الا و أنت حدیثى بین جلاسى‏

نزهة اسرار الموحدین فى الاناخة بعفوة بسم الله. رتع فى حدائق القدس من استروح الى نسیم بسم الله.


نام خداوند کریم مهربان، بزرگ بخشایش بر جهانیان، برحمت فراخ، روزى دهنده آفریدگان، و دارنده همگان، دشمنان و دوستان بلطف درواخ، نوازنده آشنایان و سازنده کار ایشان در دو جهان.


الله اشارتست بکمال قدرت، رحمن اشارتست بعموم رحمت، رحیم اشارتست بخصوص مغفرت. الله است که بیافرید بقدرت فراخ بى‏حیلت، رحمن است که روزى داد از خزینه فراخ بى‏مئونت، رحیم است که عیبها فرا پوشید بکرم فراخ بى‏شفاعت.


الله است که بیافرید بنده را، و حق شناس ندید، و از وى ببرید. رحمن است که نعمت گسترانید، و از بنده شکر نشنید، و نعمت باز نگرفت. رحیم است که عیبها دید و فرا پوشید، عذر نشنید، و پرده ندرید. الله داغ کردنست، رحمن مرهم نهادنست، رحیم در کرم بیفزودنست.


خداوندان معرفت و جوانمردان طریقت گفتند: معنى باء بسم الله آنست که: «بى فافرحوا و بى فتروحوا». رهیگان من! بندگان من! بمن شاد باشید، و از غیر من آزاد باشید. بنام من آرام گیرید. بر ضمان من تکیه کنید. بیاد من آرامش‏کنید. حق من در دل گیرید. عهد من در جان گیرید. بنده من! هر جا که راستى است آن راستى بنام ماست. هر جا که شادى است آن شادى بصحبت ما. هر جا که عیشى است آن عیش بیاد ما. هر جا که سوزى است آن سوز بذکر ما. هر کس را شادیى، و شادى دوستان بمهر ما، ملک امروز یاد و شناخت ما، ملک فردا دیدار و یافت ما.


زهى سعادت! زهى جلالت! که بنده را پیش آمد بى‏بهانه و علت!


سراى پرده حیرت کشید لشکر دل

جلالتى نه تکلف، سعادتى نه گزاف،


حقیقتى نه مجاز، و مقالتى نه محال!

در سراى طرب چون بکوفت دست غمان


ز چرخ و هم فرو شد ستارگان خیال

زمان محو بپوشید خلعتى ز یقین


عیان وصل کشیده برو طراز جمال

ز راه عشق درآمد طلایه اقبال


ز ابر هجر بتابید آفتاب وصال‏

بطبل دهشت برزد سپاه عشق دوال


‏ یا أیها الناس اتقوا ربکم الآیة اى نقطه انسانیت، اى صفات بشریت، تقوى پناه خویش‏گیر، آن را ملازم باش، که حیات بندگان باوست، و رستگارى رهیگان دروست و تقوى آنست که بنده فرمان شرع را سپر خویش سازد، تأثیر نهى بدو نرسد، و آن بر سه رتبت است: اول بپناه کلمه توحید شود، و از هر چه شرک است بپرهیزد. پس بپناه طاعت شود، و از راه معصیت بر خیزد. پس بپناه احتیاط شود و از شبهت بگریزد. هر که این منازل تقوى بصدق باز برد لا محاله بمقصد رستگارى رسد، که قرآن مجید چنین خبر مى‏دهد:و ینجی الله الذین اتقوْا بمفازتهمْ لا یمسهم السوء و لا همْ یحْزنون، جاى دیگر میگوید: و منْ یتق الله یجْعلْ له مخْرجا و یرْزقْه منْ حیْث لا یحْتسب.


هر که او دست در تقوى زند راه رستگارى او، از هر چه رنج است برو آسان کنیم، و از آنجا که نبیوسد روزى فرستیم.


آورده‏اند که خواهر بشر حافى بر احمد حنبل شد، گفت: اى امام مسلمانان، بر بام خانه دوک ریسم، مشعله طاهریان بگذرد، باشد که تایى بشعاع آن مشعله در پیوندم روا باشد یا نه؟ احمد گفت: اول بگو که تو کیستى تا خود در آن قدمگاه هستى که این تقوى احتمال کند؟ گفت: من خواهر بشر حافى‏ام، احمد بگریست گفت: این چنین تقوى جز خاندان بشر حافى را روا نبود. ترا نشاید، زینهار تا نکنى، که آن گه بشر حافى از تو بطیره شود. اقتدا ببرادر کن، تا مگر چنان شوى، که اگر خواهى که در پرتو مشعله طاهریان دوک ریسى، دست ترا طاعت ندارد، که برادرت باین درجت بود که هر وقت که دست بطعامى بردى که در آن شبهت بودى آن دست او را طاعت‏دار نبودى.


اذا اراد العبد أن یسهو عنى حلت بینه و بین السهو عنى. این در آن خبر بیاید که مصطفى (ص) گفت حکایة از کردگار قدیم جل جلاله: اذا علمت أن الغالب على قلب عبدى الاشتغال بى، جعلت شهوة عبدى فى مسألتى و مناجاتى، فاذا کان عبدى کذلک عشقنى عبدى، و عشقته، فاذا کان عبدى کذلک فاراد أن یسهو عنى حلت بینه و بین السهو عنى، اولئک اولیائى حقا، اولئک الأبطال، اولئک الذین اذا ارادت اهل الارض بعقوبة زویتها عنهم لأجلهم.


میگوید: چون بنده من همه مرا خواند، همه مرا داند، همه مرا بود، من نیز روى دل خود با وى گردانم، در همه ارادتها و شهوتها و بایستها برو در بندم، و اغیار را بتمامى از آن دل بیرون کنم. عشق و اما گفتن و ازما شنیدن، بر جان و دلش مسلط کنم، بر بساط عشقش آرام دهم، صمصام غیرت ازل بر سرش بدارم، تا اگر خواهد که با غیرى نگرد، یا بکسى طمع کند، یا بدیگرى بازارى سازد، فرا نگذارم!


شب روز کنم، روز شب اندر کارت


با خلق جهان تبه کنم بازارت‏

آرى، ما چون او را خواهیم، دانیم که بغارت چون باید برد، امروز او را بشحنه تقوى سپاریم تا او را در حمایت شرع خویش جاى دهد، و حرکات و سکنات او بشرط ادب در آرد، و فردا او را در مقعد صدق بحضرت عندیت فرود آریم.


نشنیده‏اى که فردا برستاخیز تقوى را گویند: بیا که امروز روز بازار تست، هر که را از تو نصیبى بود، در آن سراى بقدر نصیب وى او را بمنزلى فرود آر، آشنایان خویش را در حضرت عندیت فرود آر، که ما در ازل حکم چنین کردیم: فى جنات و نهر، فى مقعد صدق عند ملیک مقتدر.


الذی خلقکمْ منْ نفْس واحدة و خلق منْها زوْجها خداوندى که هر چه آفرید جفت آفرید هر کس را هام سرى پدید کرد، و مثلى درو پیوست، و شکلى درو بست، که وحدانیت و فردانیت صفت خاص اوست! و حق و سزاى او! روى فى بعض الکتب: زوجت الأشیاء لیستدل بها على وحدانیتى.


و بث منْهما رجالا کثیرا و نساء کمال قدرت و جلال ربوبیت خود فرا خلق نمود، که از نسل شخصى راست چندین هزار خلق بیرون آوردم، با طبعها و رنگهاى مختلف، با صورتها و سیرتهاى متفاوت، هر یکى برنگى دیگر، و طبعى دیگر، و صورتى دیگر، و خلقى دیگر، و حالى دیگر، و همتى دیگر. دو کس را نه بینى هرگز که بیکدیگر مانند بطبع، و روا یا بصورت و آسا! فسبحان من لا نهایة لمقدوراته، و لا غایة لمعلوماته.


ثم قال فى آخر الآیة: «إن الله کان علیْکمْ رقیبا رقیب گوشوان است بر دلها بى بر رسیدن، آگاه از کردها بى‏پرسیدن، بى‏نیاز در کوشیدن از آسودن.


این تنبیهى است مر بنده را، و پندى بلیغ رونده را، یعنى که چون میدانى که من گوشوانم بر دلها، و دیده‏بان بر کردها و گفتها، مراقبت بکاردار، و حق ما بجاى آر و مراقبت آنست که بنده بدل پیوسته با حق مینگرد، و نظر حق پیش چشم خویش میدارد، و چون داند که از و غافل نیند، پیوسته بر حذر مى‏باشد. مصطفى (ص) از اینجا گفت: ما کرهت أن یراه الناس منک فلا تفعله اذا خلوت‏


و انشد فى معناه:


یک دم زدن از حال تو غافل نیم اى دوست

اذا ما خلوت الدهر یوما فلا تقل


خلوت و لکن قل على رقیب‏

صاحب خبران دارم آنجا که تو هستى‏


ابن عمر بغلامى شبان بگذشت که گوسفندان بچرا داشت، گفت: اى غلام ازین گوسفندان یکى بمن فروش. غلام گفت: این نه آن منست. ابن عمر گفت: اگر جویند گو که گرگ بخورد. غلام گفت: فأین الله؟ یعنى پس خدا کو؟ ابن عمر را این سخن از وى خوش آمد، رفت، و آن غلام را و آن گوسفندان را همه بخرید، و غلام را آزاد کرد، و گوسفندان را بنام وى باز کرد. روزگارى باز میگفت ابن عمر که قال ذلک العبد: فأین الله؟.